• وبلاگ : نواي دل
  • يادداشت : دل هلاك شد نيامدي
  • نظرات : 8 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    +
    مرگ همکار

    يکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود:
    «ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم.»
    در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
    اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند: «اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»
    کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
    آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود:
    «تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جزء خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد.
    زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدين‌تان، شريک زندگى‌تان يا محل کارتان تغيير مى‌کند، دستخوش تغيير نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مى‌باشيد.
    مهم‌ترين رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانيد داشته باشيد، رابطه با خودتان است.
    خودتان را امتحان کنيد. مواظب خودتان باشيد. از مشکلات، غيرممکن‌ها و چيزهاى از دست داده نهراسيد. خودتان و واقعيت‌هاى زندگى خودتان را بسازيد.
    دنيا مثل آينه است. انعکاس افکارى که فرد قوياً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.
    عزت زياد
    + منتظر ظهور 

    + منتظر ظهور 

    يا مهدي فاطمه، اي ياور مظلومان، نظري به ما کن تا در اين آشفته بازار،تاب و توانمان دربرابر مصائب زندگي بيشتر شود و تسکيني باشد بر دلهاي شکسته مان و اميد آمدنت در اعماق وجودمان شعله ورتر گردد. براي اينکه بيايي چشمهايم را باز مي کنم کفر و عناد ها را مي بينم ، و تا آنجا که لايق باشم چند برابر اين کفر و عناد از بذرهايي که در دلم کاشتي برداشت مي کنم و در دلها مي کارانم .

    الهم صل علي محمد و آل محمد و عجل الفرجهم يا زهرا(س)

    + تمناي وصال 
    اي که مي خوانيد مرا در هر زمان
    با نداي سيدي صاحب زمان
    با خبر هستم من از احوالتان
    شاهدم بر ظاهر و پنهانتان

    روزي تو خواهي آمد مولاي من يا اباصالح دلمان خون شد از دوريت اي بهترين ياور مي دانم که ما چشم بصيرت نداريم همه ما را مي بيني و شاهدي بر اعمالمان / مولاجان ديده پرخون است و دل اندوهگين از فراق روي ماهت يوسف زهرا
    وقتي بيايي چشم هاي گناهکارمان سنگ فرش قدمت خواهد شد
    آقا سيد مهدي جانم ميدانم که ميايي و جهان را پر از عدل خواهي کرد اي عشق همه عالميان
    تک سوارسبز پوش عدالت گستر کي خواهي آمد نازنين مولا؟؟؟؟
    دلبرا دست اميد من و دامان شما
    سرما و قدم سرو خرامان شما
    شمع آه من و رخسار چون لاله تو
    چشم گريان من و غنچه خندان شما
    + سيمين زاد 

    باران كه زد بيا به من خسته سر بزن
    آتش به جان خسته اين دربه در بزن
    خورشيد را سپردم كه از اين خانه دور شو
    اينجا نمان شبانه به كوه و كمر بزن
    ديراي است پشت كوه زمينگير مانده است
    وقت طلوع توست ,تو اي ماه سر بزن
    هنگام آمدن گلي از شاخه بچين
    سنجاق كن به زلف و به جانم شرر بزن
    درها به شوق آمدنت بال مي كشند
    پرواز كن كبوتر من ,بال و پر بزن
    دريا!اگر به ديدنش اميد بسته اي
    سر را به ساحل خود بيشتر بزن

    قصه من و تو قصه ي عصمت و عدالت است

    حكايت دير و زود تمناي حق است

    پيامبر كه رفت، من ماندم و انتظاري سخت

    من ماندم و زخم زخم امامت.

    من ماندم و ميراث از دست رفته نبوت

    وتو امروز وارث اين همه اي!

    آن روز شانه هاي خسته ام تاب ستم را نداشت و

    دل غمديده ام نيز، خاموشي علي را تاب نمي آورد

    پس به طلب فدك برخواستم

    و به خدا قسم فدك براي من فدك نبود، پيامبر بود، علي بود،

    حسن بود، پدرت حسين بود...

    و تو بودي!

    ومن حق همه را مي خواستم، آنچنان كه تو

    و بر تمامت ظلم فرياد كرده بودم، آنچنان كه تو

    و مي دانستم كه تو روزي خواهي آمد

    قصه من و تو قصه ي عصمت و عدالت است

    حكايت دير و زود تمناي حق است

    پيامبر كه رفت، من ماندم و انتظاري سخت

    من ماندم و زخم زخم امامت.

    من ماندم و ميراث از دست رفته نبوت

    وتو امروز وارث اين همه اي!

    آن روز شانه هاي خسته ام تاب ستم را نداشت و

    دل غمديده ام نيز، خاموشي علي را تاب نمي آورد

    پس به طلب فدك برخواستم

    و به خدا قسم فدك براي من فدك نبود، پيامبر بود، علي بود،

    حسن بود، پدرت حسين بود...

    و تو بودي!

    ومن حق همه را مي خواستم، آنچنان كه تو

    و بر تمامت ظلم فرياد كرده بودم، آنچنان كه تو

    و مي دانستم كه تو روزي خواهي آمد