قصه من و تو مثل قصه بركه و درياست
قصه رسيدن شب به طلوع صبح فرداست
با دلي پر از گلايه از زمونه مي نويسم
گريه هاي بي صدامو بي بهونه مي نويسم
دردمو بگو بجز تو كي مي تونه كه بدونه
من و تنها چشمهاي تو به سپيده مي رسونه
نمي خوام تو اين هياهو همنشين سايه باشم
براي به تو رسيدن بايد از خودم رها شم