• وبلاگ : نواي دل
  • يادداشت : شب قدر اميرالمومنين (ع)
  • نظرات : 12 خصوصي ، 15 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اللهم العن قتلة اميرالمومنين

    شهادت امام علي عليه السلام

    اشعاري از زنده ياد محمد رضا آقاسي


    از ذکر علي مدد گرفتيم
    آن چيز که ميشود گرفتيم
    در بوته ي آزمايش عشق
    از نمره ي بيست صد گرفتيم
    ديديم که رايت علي سبز
    معجون هدايت علي سبز
    درچمبر آسمان آبي
    خورشيد ولايت علي سبز
    از باده ي حق سياه مستيم
    اما زحمايت علي سبز
    شيرين شکايت علي زرد
    فرهاد حکايت علي سبز
    دستار شهادت علي سرخ
    لبخند رضايت علي سبز
    در نامه ي ما سياه رويان
    امضاي عنايت علي سبز

    يا علي در بند دنيا نيستم
    بنده ي لبخند دنيا نيستم
    بنده ي آنم که لطفش دائم است
    با من و بي من به ذاتش قائم است
    دائم الوصليم اما بي خبر
    در پي اصليم اما بي خبر
    گفت پيغمبر که ادخال سرور
    في قلوب المومنين اما به نور
    نور يعني اتشار روشني
    تا بساط ظلم را بر هم زني
    هر که از سر سرور آگاه شد
    عشقبازان را چراغ راه شد
    جاده ي حيرت بسي پرپيچ بود
    لطف ساقي بود وباقي هيچ بود
    مکه زير سايه ي خناس بود
    شيعه در بند بر العباس بود
    حضرت صادق اگر ساقي نبود ي
    ک نشان از شيعگي باقي نبود
    فقه شمشير امام صادق است
    هر که بي شمشير شد نالايق است
    واي وي زقاب و قرب و هاي و هو
    مي دهد بر اهل تقوا آبرو
    گر چه تعليمات مردم واجب است
    تزکيه قبل از تعلم واجب است
    تربيت يعني که خود را ساختن
    بعد از آن بر ديگران پرداختن
    يک مسلمان آن زمان کامل شود
    که علوم وحي را عامل شود
    نص قرآن مبين جز وحي نيست
    آيه اي خالي زامر و نهي نيست
    با چراغ وحي بنگر راه را
    تا ببيني هر قدم الله را
    گر مسلماني سر تسليم کو
    سجده اي هم سنگ ابراهيم کو
    ساقي سرمست ما ديوانه نيست
    سرگذشت انبياء افسانه نيست
    آنچه در دستور کار انبياست
    جنگ با مکر و فريب اغنياست
    چيست در انجيل و تورات و زبور
    آيه هاي نور و تسليم وحضور
    جمله ي اديان زيک دين بيش نيست
    جز الوهيت رهي در پيش نيست
    خانقاه و مسجد ودير و کنشت
    هر که را ديدم به دل بت مي سرشت
    ليک در بتخانه ديدم بي عدد
    هر صنم سرگرم ذکر يا صمد
    يا صمد يعني که ما را بشکنيد
    پيکر ما را در آتش افکنيد
    گر سبک گرديم در آتش چو دود
    ميتوان تا مبداء خود پر گشود
    اي خدا اي مبداء و ميعاد ما
    دست بگشا بهر استمداد ما
    ما اسير دست قومي جاهليم
    گر چه از چوبيم و از سنگ وگليم
    اي هزاران شعله در تيغت نهان
    خيز و ما را از منيت وا رهان
    اي خدا اي مرجع کل امور
    باز گردان ده شبم درتور نور
    در شب اول وضو از خون کنم
    خبس را از جان خود بيرون کنم
    سر دهم تکبير تکبير جنون
    گويمت انا عليک الراجعون
    خانه ات آباد ويرانم مکن
    عاقبت از گوشه گيرانم مکن
    بنگر يک دم فراموشم کني
    از بيان صدق خاموشم کني
    ما قلمهاييم دردست ولي
    کز لب ما ميچکد ذکر علي
    ذکر مولايم علي اعجاز کرد
    عقده ها را از زبانم باز کرد
    نام او سر حلقه ي ذکر من است
    کز فروغ او زبانم روشن است
    گر نباشد جذبه روشن نيستم
    اين که غوغا ميکند من نيستم
    من چو مجنونم که در ليلاي خود
    نيستم در هستي مولاي خود
    ذکر حق دل را تسلا مي دهد
    آه مجنون بوي ليلا مي دهد
    جان مجنون قصد ليلايي مکن
    جان يوسف را زليخايي مکن

    التماس دعا !