اللهم العن قتلة اميرالمومنين
اشعاري از زنده ياد محمد رضا آقاسي
از ذکر علي مدد گرفتيمآن چيز که ميشود گرفتيمدر بوته ي آزمايش عشقاز نمره ي بيست صد گرفتيمديديم که رايت علي سبزمعجون هدايت علي سبزدرچمبر آسمان آبي خورشيد ولايت علي سبزاز باده ي حق سياه مستيماما زحمايت علي سبزشيرين شکايت علي زرد فرهاد حکايت علي سبزدستار شهادت علي سرخ لبخند رضايت علي سبزدر نامه ي ما سياه رويان امضاي عنايت علي سبز
يا علي در بند دنيا نيستم بنده ي لبخند دنيا نيستمبنده ي آنم که لطفش دائم است با من و بي من به ذاتش قائم استدائم الوصليم اما بي خبر در پي اصليم اما بي خبرگفت پيغمبر که ادخال سرور في قلوب المومنين اما به نورنور يعني اتشار روشني تا بساط ظلم را بر هم زنيهر که از سر سرور آگاه شد عشقبازان را چراغ راه شدجاده ي حيرت بسي پرپيچ بود لطف ساقي بود وباقي هيچ بودمکه زير سايه ي خناس بود شيعه در بند بر العباس بودحضرت صادق اگر ساقي نبود يک نشان از شيعگي باقي نبودفقه شمشير امام صادق است هر که بي شمشير شد نالايق استواي وي زقاب و قرب و هاي و هو مي دهد بر اهل تقوا آبروگر چه تعليمات مردم واجب است تزکيه قبل از تعلم واجب استتربيت يعني که خود را ساختن بعد از آن بر ديگران پرداختنيک مسلمان آن زمان کامل شود که علوم وحي را عامل شودنص قرآن مبين جز وحي نيست آيه اي خالي زامر و نهي نيستبا چراغ وحي بنگر راه را تا ببيني هر قدم الله راگر مسلماني سر تسليم کو سجده اي هم سنگ ابراهيم کوساقي سرمست ما ديوانه نيست سرگذشت انبياء افسانه نيستآنچه در دستور کار انبياست جنگ با مکر و فريب اغنياستچيست در انجيل و تورات و زبور آيه هاي نور و تسليم وحضورجمله ي اديان زيک دين بيش نيست جز الوهيت رهي در پيش نيستخانقاه و مسجد ودير و کنشت هر که را ديدم به دل بت مي سرشتليک در بتخانه ديدم بي عدد هر صنم سرگرم ذکر يا صمديا صمد يعني که ما را بشکنيد پيکر ما را در آتش افکنيدگر سبک گرديم در آتش چو دود ميتوان تا مبداء خود پر گشوداي خدا اي مبداء و ميعاد ما دست بگشا بهر استمداد ماما اسير دست قومي جاهليم گر چه از چوبيم و از سنگ وگليماي هزاران شعله در تيغت نهان خيز و ما را از منيت وا رهاناي خدا اي مرجع کل امور باز گردان ده شبم درتور نوردر شب اول وضو از خون کنم خبس را از جان خود بيرون کنمسر دهم تکبير تکبير جنون گويمت انا عليک الراجعونخانه ات آباد ويرانم مکن عاقبت از گوشه گيرانم مکنبنگر يک دم فراموشم کني از بيان صدق خاموشم کنيما قلمهاييم دردست ولي کز لب ما ميچکد ذکر عليذکر مولايم علي اعجاز کرد عقده ها را از زبانم باز کردنام او سر حلقه ي ذکر من است کز فروغ او زبانم روشن استگر نباشد جذبه روشن نيستم اين که غوغا ميکند من نيستممن چو مجنونم که در ليلاي خود نيستم در هستي مولاي خودذکر حق دل را تسلا مي دهد آه مجنون بوي ليلا مي دهدجان مجنون قصد ليلايي مکن جان يوسف را زليخايي مکن
التماس دعا !