يکي با خانمش همـراه بچـــه يکي با خـاله اش طنــازرفته
يکي مادر زنش را نيزبــرده يکي بــا دختــر بـــزاز رفته
يکي با نسترن،همراه سوسن يکي بــا دائي شهنــــاز رفته
يکي بـا مرسدس بنـزعيـالش يکي با گــاري روبــاز رفته
يکي انديشه اش تنـــها شماله يکي اما،ز قم، اهـــواز رفته
يکي جيبش پر واحوال عالي گذشته ازهمه، پرگـــاز رفته
يکي با کاروان،درقـالب تـور يکي در هيبت ســربـاز رفته
يکي همراهشون،همسايشونه يکي با مشــدعلي،خبــازرفته
يکي دريا،زده،با قايقي لنگ يکي با چترخـود پـرواز رفته
يکي بــا اطلاع قبـلي خــود يکي،نصف شبي بـا رازرفته
يکي مشدي صفت،سلان وسلان يکي آوازخــوان،دمســازرفته
يکي دربوستان،درمجمع يار يکي بـــا چه چـه وآواز رفته
ولي اينک منم با يک ماماني گــرفتــار غــم خــونه تـکاني
به ذهنت هرچه آيد پاک کردم سفررا در دلم من خاک کردم
گهي خندان،گهي گريان هستم ز ياران مانده ام ويلان هستـم
الا اي نــارفيـــق مهــربــانــم همـو که نام نيکت برزبانم !!!
ببرلذت،فــــراوان تـــا تـواني فرامـوشم مکن تا مي تواني.