قصه من و تو قصه ي عصمت و عدالت است
حكايت دير و زود تمناي حق است
پيامبر كه رفت، من ماندم و انتظاري سخت
من ماندم و زخم زخم امامت.
من ماندم و ميراث از دست رفته نبوت
وتو امروز وارث اين همه اي!
آن روز شانه هاي خسته ام تاب ستم را نداشت و
دل غمديده ام نيز، خاموشي علي را تاب نمي آورد
پس به طلب فدك برخواستم
و به خدا قسم فدك براي من فدك نبود، پيامبر بود، علي بود،
حسن بود، پدرت حسين بود...
و تو بودي!
ومن حق همه را مي خواستم، آنچنان كه تو
و بر تمامت ظلم فرياد كرده بودم، آنچنان كه تو
و مي دانستم كه تو روزي خواهي آمد