طاق آسمان امشب گل اختر نميتابد
بنات النعش اكبر بر سر اصغر نمي تابد
به شام كربلا افتاده در درياي شب ماهي
كه هرگز آفتابي اينچنين ديگر نمي تابد
به دنبال كدامين پيكر صد پاره مي گردد
كه از گودال خون خورشيد بي سر درنمي تابد
به پهناي فلك بعد از تو اي ماه بني هاشم
چراغ مهر ديگر تا قيامت برنمي تابد
فرات مهرباني تشنه ي لب هاي عطشانت
تو آن درياي ايثاري كه در باور نمي تابد
كنار شط خون دستي و مشكي پاره مي گويد
كه عباس دلاور از برادر سر نمي تابد
ز خاك تيره هفتاد و دو كوكب آسماني شد
كه بر بام جهان نوري از اين برتر نمي تابد