اينم تقديم به شما
**********************************
زمين و آسمان مكه آنشب نور باران شد و موج عطر گل در پرنيان باد مي پيچيداميد زندگي در جان موجودات مي جوشيدهوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بودشبي مرموز و روياييبه شهر مكه، مهر پاك جانان، دختر مهتاب مي خنديدشبانگه ساحت ام القري در خواب مي خنديدز باغ آسمان نيلگون صاف و مهتابيدمادم بس ستاره مي شكفت و آسمان پولك نشان مي شدصداي حمد و تهليل شباويزان خوش آهنگبسوي كهكشان مي شددل سياره ها در آسمان، حال تپيدن داشتو دست باغبان آفرينش در چنان حالتسر گل آفريدن داشتشگفتي خانه ام القري در انتظار رويدادي بودشب جهل و ستمكاريبه اميد طلوع بامدادي بودسراسر دستگاه افرينش اضطرابي داشتو نبض كائنات از انتظاري دم به دم ميزدهمه سياره ها در گوش هم آهسته مي گفتند:كه امشب نيمه شب خورشيد مي تابدز شرق آفرينش اختر اميد مي تابددر آن حال آمنه در عالم سرگشتگي مي ديدببام خانه اش بس آبشار نور مي باردو هر دم يك ستاره در سرايش مي چكد رنگين و نورانيو زين قدرت نمايي ها نصيب اوشگفتي بود و حيرانيدر آن دم مرغكي را ديد با پرهاي ياقوتيو منقاري زمزد فامبه سويش پر كشيد از بامو در صحن سرا پر زدو پرهاي پرندين را به پهلوي زن درد آشنا ساييدبه ناگه درد او آرام شد آرامبه كوته لحظه اي گرداند سر را آمنه با هاله اميدتنش نيرو گرفت و در دلش نور خدا تابيدچو ديد آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد رادو چشمش برق زد تا ديد رخشان چهر احمد راشنيد از هر مكان عطر دلاويز محمد ص راسپس بشنيد اين گفتار وحي آميزالا اي آمنه! اي مادر پيغمبر خاتمسرايت خانه توحيد ما باد و مشيت بادسعادت همره جان تو و جان محمد ص بادبدو بخشيده ايم اي آمنه اي مادر تقوي!صداي دلكش داوود و حب دانيال و عصمت يحييبفرزند تو بخشيديمكردار خليل و قول اسماعيل و حسن چهره يوسفشكيب موسي عمران و زهد و عفت عيسيبدو داديم خلق آدم و نيروي نوح و طاعت يونسوقار و صولت الياس و صبر بي حد ايوببود فرزند تو نيكوبود دلبند تو محبوبسراسر پاكسراپا خوبدو گوش آمنه بر وحي ذات پاك سرمد بوددو چشم آمنه در چشم درخشان محمد ص بودكه ناگه ديد روي دختراني آسماني رابدست اين يكي ابريق سيمين، در كف آن ديگري تشت زمرد بود.دگر، حوري پرندي چون گل، مهتاب در كف داشتمحمد ص را چون مرواريد غلتان شستشو دادندبنام پاك يزدان بوسه بر روي او دادندسپس از آستين كردند بيرون دست قدرت رازدند از سوي درگاه خداونديميان شانه هاي حضرتش مهر نبوت راسپس در پرنياني نقره گون ارام پيچيدندوز آنجا دختران بر عرش كوچيدندهمان شب قصه پردازان ايراني خبر دادندكه آمد تكسواري در مدائن سوي نوشروانو گفت: اي پادشه آتشكده آذر گشسب ماكه صدها سال روشن بودهم امشب ناگهان خاموش شد، خاموشبه يثرب يك يهودي بر فراز قلعه اي فرياد را سر دادكه امشب اختري تابنده پيدا شدو اين نجم درخشان اختر فرزند عبد اللهنوين پيغمبر پاك خداوند استو انسانييكي مرد عرب اما بيابانگرد و صحراييقدم بگذاشت در ام القري وين شعر را برخواندكه اي ياران مگر ديشب بخواب مرگ پيوستيدچه كس ديد از شما آن روشنان آسماني را ؟كه ديد از مكيان آن ماهتاب پرنياني را؟زمين و آسمان مكه ديشب نور باران بودهوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بودبيابان بود و تنهايي و من ديدمكه از هر سو ستاره بر زمين ما فرود آمدبه چشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندندز هر سو در بيابان عطر مشك و بوي عطر آمدبيايان بود و من، اما چه مهتاب دلاراييبيابان بود و من، اما چه اخترهاي زيباييبيابان، رازها داردولي در شهر آن اسرار پيدا نيستبيابان، نقش ها دارد كه در شهر اشكارا نيستكجا بوديد اي ياران؟كه ديشب آسمانيها زمين مكه را كردند گلبارانولي گل نه، ستاره بود جاي گلزمين و آسمان مكه ديشب نور باران بودهوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بودبه اهنگ عرب اين شعر را خواندند و رقصيدندكه اي ياران مگر ديشب بخواب مرگ پيوستيد؟!چه كس ديد از شما آن روشنان آسماني را؟كه ديد از مكيان آن ماهتاب پرنياني را؟بيابان بود و تنهايي و من ديدمكه از هر سو ستاره بر زمين ما فرود آمدبچشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندندز هر سو در بيابان عطر مشك و بوي عود آمدبيابان بود و من، اما چه مهتاب دلارايي!بيابان بود و من، اما چه اخترهاي زيباييبيابان رازها داردولي در شهر، ان اسرار پيدا نيستبيابان نقش دارد كه در شهر آشكارا نيستكجا بوديد اي ياران؟كه ديشب آسمانيها زمين مكه را كردند گلبارانولي گل نه، ستاره جاي گل بودزمين و اسمان مكه ديشب نور باران بودهوا آغشته از عطر شفا بخش بهاران بودروانت شادمان باداكجايي اي عرب! اي ساربان پير صحرايي؟!كجايي اي بيابانگرد روشن راي بطحايي؟!كه اينك بر فراز چرخ يابي نام احمد راو در پر موج بيني اوج بانگ احمد ص رامحمد ص زنده و جاويد خواهد ماندمحمد ص تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماندجهاني نيك مي داند كه نامي همچو نام پاك پيغمبر مويد نيستو مردي زير اين سبز اسمان همتاي احمد نيستزمين ويرانه باد و سرنگون باد، آسمان پيراگر بينم روزي در جهان نام محمد نيست