دو تا دانه توي خاک حاصلخيز بهاري
کنار هم نشسته بودند .
دانه اولي گفت :
" من ميخواهم رشد کنم ! من ميخواهم ريشه هايم را هرچه عميق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هايم را از ميان پوسته زمين بالاي سرم پخش کنم ... من ميخواهم شکوفه هاي لطيف خودم را همانند بيرق هاي رنگين برافشانم و رسيدن بهار را نويد دهم ... من ميخواهم گرماي آفتاب را روي صورت و لطافت شبنم صبحگاهي را روي گلبرگ هايم احساس کنم "
و بدين ترتيب دانه روئيد .
دانه دومي گفت :
" من مي ترسم . اگر من ريشه هايم را به دل خاک سياه فرو کنم ، نمي دانم که در آن تاريکي با چه چيزهايي روبرو خواهم شد . اگر از ميان خاک سفت بالاي سرم را نگاه کنم ، امکان دارد شاخه هاي لطيفم آسيب ببينند ... چه خواهم کرد اگر شکوفه هايم باز شوند و ماري قصد خوردن آن ها را کند ؟ تازه ، اگر قرار باشد شکوفه هايم به گل نشينند ، احتمال دارد بچه کوچکي مرا از ريشه بيرون بکشد . نه ، همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتري نصيبم شود .
و بدين ترتيب دانه منتظر ماند .
مرغ خانگي که براي يافتن غذا مشغول کندوکاو زمين در اوائل بهار بود دانه را ديد و در يک چشم برهم زدن قورتش داد .
.............................. ( پتي هنسن
سلام
روزي او خواهد آمد
با لباس رسول الله
با شيمشير اميرالمؤمنين
با اسب پدرش
...
اميد در ركابش باشيم
ملتمس الدعا
محمّد
ميلاد با سعادت و فرخنده
امام حسن عسكري عليه السلام
بر مولا امام زمان تبريك و تهنيت باد
همچنين شما دوست عزيز .
به نام حضرت دوست
سلام دوست گرامي من
ميلاد با سعادت حضرت امام حسن عسكري ع را به همه دلدادگانش تبريك و تهنيت عرض مي كنم. ممنون از همراهي هميشگي شما در قافله نور
حق نگهدارتان باد
مولانا يا امام حسن
شراب امشب من ز جام دگري است
که ساقي دل من امام عسکري است
به رقص مستي من ملک نظاره کند
فلک ز يا حسنم پر از شراره کند
افرا اين عيد مبارك
ميلاد فرخنده و با سعادت
امام حسن عسکري عليه السلام مبارک
ديدن روي ماه تو اگه يه روزي پا بده
با گوشه نگاه تو حاجتمو خدا ميده
دلي به تو بستم دل پريشونه
شده دل مستم ديونه ديونه
اگه با تو باشم غمي نمي مونه
مولا مهدي جانم مولا مهدي
ببخشيد
سلام عرض كردم ممنون كه به من سر زدي
خدا نگهدارت
كور باد آن چشمي كه تو را نبيند .
من ، تو را بر بال ملائك و گلبرگ هاي نيلوفر و ترانه باران ديدم .
من تو را در شكستن ديو و فروزش فرشته و هشت سال رويارويي تمامي ايمان در برابر تمامي كفر و در صلح سبز و فراق روحا... و آمدن روح الامين ديدم .
خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
بي همگان به سر شود بيتو به سر نميشود . . .
داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نميشود ديده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو . . .
گوش طرب به دست تو بيتو به سر نميشود جان ز تو جوش ميکند دل ز تو نوش ميکند . . . عقل خروش ميکند بيتو به سر نميشود التماس دعا
تو را من چشم در راهم شباهنگام، كه مي گيرند در شاخ تلاجن، سايه ها رنگ سياهي وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم؛ تو را من چشم در راهم شباهنگام، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛ در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام گرم ياد آوري يا نه! من از يادت نمي كاهم؛ تو را من چشم در راهم ...
افرا جان سلام موفق باشي دادا. التماس دعا