تو را من چشم در راهم شباهنگام، كه مي گيرند در شاخ تلاجن، سايه ها رنگ سياهي وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم؛ تو را من چشم در راهم شباهنگام، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛ در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام گرم ياد آوري يا نه! من از يادت نمي كاهم؛ تو را من چشم در راهم ...
افرا جان سلام موفق باشي دادا. التماس دعا