پرستوي مهاجرم چرا زلانه مي روياگر زلانه مي روي چرا شبانه مي روي
قرار من شكيب من مهاجر غريب منفداي غربتت شوم كه مخفيانه مي روي
حيات جان، اميد دل، علي بود زتو خجلكه با كبودي بدن زتازيانه مي روي
كبوتر شكسته پر مرا به همرهت ببرچرا بدون جفت خود زآشيانه مي روي
چهار طفل خون جگر زنند در غمت به سرتو بر زيارت پدر چه عاشقانه مي روي
الا به رخ نشانه ات مگر شكسته شانه اتكه موي زينبين خود نكرده شانه مي $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });