يوسفم از يوسفان دل مي برد/ني که از کل جهان دل مي برد/يوسفي شيرين دهن با ناز و شور/عشوه گر طناز،دلبر غرق نور/اينک از جام ولايش نوش کون/مدح و توصيف و کمالش گوش کن/سايه لطفش ندارد انتها/قامتي دارد از اينجا تا خدا/با قيامش آيد از خيل ملک/نغمه الله اکبر از فلک/کين خداوند است يا نور خدا/ها علي او شبيه المرتضي/گرچه خود پرچم به دوش کربلا است/رايت العباس در دست خداست/چشمهايش نور مصباح ازل/چشم نه يک بحر لبريز عسل/چشمهايي از عسل شفاف تر/تيرش از نور هدايت صاف تر/پلک چشمش چشمک فانوس دل/هر نگاهش موج اقيانوس دل/ابرووانش طاق محراب دل است/نقش قرآن است در قاب دلش/لعل لبهايش دل آرام حسين/نقطه عطف نگاه زينبين/شانه هايش مهد قرص آفتاب/برج ديده باني طفل رباب/اصغر از آغوش عباس حسين /لطف دارد بر تمام عالمين
اميد به ظهور »
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم که غم دل برود چون تو بيايي
اين معز الاؤلياء و مذل الاعداء؟ اين جامع الكلمة علي التقوي؟ اين باب الله الذي منه يؤتي؟ اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاؤلياء؟ اين السبب المتصل بين الارض و السماء؟ اين صاحب يوم الفتح و ناشر راية الهدي؟ بي مهر رخت روز مرا نور نماندستوز عمر مرا جز شب ديجور نماندستهنگام وداع تو ز بس گريه که کردمدور از رخ تو چشم مرا نور نماندستصبر است مرا چاره هجران تو ليکنچون صبر توان کرد که مقدور نماندستدر هجر تو گر چشم مرا آب روان استگو خون جگر ريز که معذور نماندست
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كنز غمهاي دگر غير از غم عشقت رها كنتو خود گفتي كه در قلب شكسته خانه داريشكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كنخدايا بي پناهم، ز تو جز تو نخواهماگر عشقت گناه است، بين غرق گناهمدو دست دعا فرا برده ام به سوي آسمانهاكه تا پركشم به بال غمت رها در كهكشانهاچو نيلوفر عاشقانه چنان مي پيچم به پاي توكه سر تا پا بشكفد گل ز هر بندم در هواي توبه دست ياري اگر كه نگيري تو دست دلم را دگر كه بگيردبه آه و زاري اگر كه نپذيري شكست دلم را دگر كه پذيرد