ابن الحسن کجايي ...... اي داد و از جدايي*****
گفتم که روي ماهت از ما چرا نهان است ....... گفتا تو خود حجابي ورنه رخم عيان است *****
گفتم که از که پرسم جانا نشان کويت ...... گفتا نشان چه پرسي اين کوي بي نشان است *****
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادماني است ...... گفتا که در ره ما غم نيز شادمان است *****
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانت ...... گفتا که سوخت ان را کي ناله و فغانت *****
گفتم فراق تا کي گفتا که تا تو هستي ...... گفتم نفس همين است گفتا سخن همان است *****
گفتم که هست حاجت گفتا بخواه از ما ...... گفتم غمم بيفزا گفتا که رايگان است *****
يابن الحسن کجايي ...... اي داد و از جدايي*****