بوي بهار مي آيد ، عطرگل ، و گويي هلهله برپاست ...
آسمان همه رحمت است ، همه روشني و زمين پهنه اي از نور در اين ضيافت عاشقانه !
و من نمي دانم از کجاي اين فصل عاشقي بايد بنويسم ، که چون نظر مي کنم همه شور است و بي قراري از آن هنگام که دلدادگان يار سحرگاهان ديده از خواب برمي گيرند و عاشقانه در دل شب با آن يگانه بي همتا راز و نياز مي کنند ...
يا از آن لحظه که دهان از طعام فرو مي بندد و دل از غير او مي شويند. نمي دانم از کدام لحظه بگويم......
" بهار دل است اين ماه رحمت " رمضان با آمدنش شميم بهشت را به ارمغان مي آورد و روزه داران را در حريم خلوت دلدادگي شوري دوباره مي بخشد.
اما... چگونه اين فاصله را طي کنيم؟ نشاني اين فصل بي خزان را از کجا بجوييم و چگونه باشيم از آنانکه در اين ماه رحمت ، آيينه قلبشان از زنگار سياهي تهي مي گردد.