می نویسم...
برای آقایی که دوشنبه ها و جمعه ها زیاد به خط خطی های نامه ی اعمالم سر می زند می نویسم برای آقایی که من برای او گریه می کنم و او برای من...
چه انتظار عجیبی !
تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی !
عجیب تر که چه آسان ، نبودنت شده عادت ...
چه بی خیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی...
عادت کردهایم که بگوییم منتظریم. عادت کردهایم بعد از هر صلواتمان بگوییم: «وَ عَجِّل فَرَجَهُم» یا این که بعد از هر نماز دعاى فرج را بخوانیم. حتى از روى عادت براى سلامتى امام زمان (عج) صلوات نذر مىکنیم. به نبودنش، به نیامدنش، به انتظارمان عادت کردهایم . آنقدر در این آخرالزمان در فتنه غرق شدهایم که یادمان رفته مهدی فاطمه کیست؟ مثل این که اگر پنجشنبهها منتظر نباشیم، یکى از کارهاى روزمرهمان را انجام ندادهایم . یا فکر مىکنیم اگر صبحهاى جمعه در مراسم دعاى ندبه شرکت نکنیم، از دوستانمان عقب ماندهایم . بیاییم با خود فکر کنیم که : آخرین بارى که صبح جمعه بیدار شدیم و از این که «او» نیامده بود، دلمان گرفت؛ کى بود؟ چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا ؟
دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا ؟
قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا، همدمی خار کجا ؟
سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا ؟
هر که را تو بپسندی بشود خادم تو
خدمت عشق کجا، نوکر سربار کجا ؟
بامید ظهورش منتظریم .