امشب که زمین و آسمان می گرید / از ماتم عسکری جهان می گرید
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند / چون مهدی صاحب الزمان می گرید
سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، تسلیت باد . . .
سایه ات را از سر زمین مگیر ....
گویا واقعه ای رخ داده است که بادها اینگونه پریشانند
که رودها اینقدر بیتابانه میخروشند،
که ابرها نالهکنان میگریند
که زمین اینقدر احساس غریبی میکند!
که رودها اینقدر بیتابانه میخروشند،
که ابرها نالهکنان میگریند
که زمین اینقدر احساس غریبی میکند!
گویا واقعهای رخ داده است
که صدای بیتابی و ضجه فرشتگان، در آسمانها پیچیده،
که اندوه و غم، بر در و دیوارها سایه انداخته،
که سامرا سر در گریبان حزن فرو برده!
که صدای بیتابی و ضجه فرشتگان، در آسمانها پیچیده،
که اندوه و غم، بر در و دیوارها سایه انداخته،
که سامرا سر در گریبان حزن فرو برده!
شاید مصیبتی بزرگ، دامنگیر خاک شده است.
آه، ای یازدهمین ستاره درخشان عشق!
روشنان حضورت را از آسمان سامرا مگیر؛
تاریکی، افقهای پس از تو را تاب نمیآورد.
سایه مهربانیات را از سر دنیا نگیر؛
دستهای یتیمی خاک،
تا ابد به جستوجوی وجود بهارانهات،
در به در خواهد شد.
آه، ای یازدهمین ستاره درخشان عشق!
روشنان حضورت را از آسمان سامرا مگیر؛
تاریکی، افقهای پس از تو را تاب نمیآورد.
سایه مهربانیات را از سر دنیا نگیر؛
دستهای یتیمی خاک،
تا ابد به جستوجوی وجود بهارانهات،
در به در خواهد شد.
اگرچه سخت میگذرد برایت،
اگرچه لحظههایت سرخند و دلگیر،
اگرچه دورت حصاری کشیدند
تا فاصلهای باشد بین تو و دنیا،
اگرچه لحظههایت سرخند و دلگیر،
اگرچه دورت حصاری کشیدند
تا فاصلهای باشد بین تو و دنیا،
اگرچه دستهای «معتمد»ها،
تو را پنهان کردند از چشمها؛
تنها از ترس حقیقت محضی که از خانه تو برخواهد خاست
تا عدالت را در زمین فراگیر کند،
کسی که پاره تن تو بود و وارث بعد از تو
تو را پنهان کردند از چشمها؛
تنها از ترس حقیقت محضی که از خانه تو برخواهد خاست
تا عدالت را در زمین فراگیر کند،
کسی که پاره تن تو بود و وارث بعد از تو
سایهات را از سرِ زمین مگیر!
هر چند دیوارهای فاصله «بنیعباس» بلندتر میشد،
عطر حضور آسمانی تو بیشتر منتشر میشد.
هر چه دایره محاصره «معتمد»ها تنگتر میشد،
میدان جاذبه عشق و محبت تو گستردهتر میشد.
هر چند دیوارهای فاصله «بنیعباس» بلندتر میشد،
عطر حضور آسمانی تو بیشتر منتشر میشد.
هر چه دایره محاصره «معتمد»ها تنگتر میشد،
میدان جاذبه عشق و محبت تو گستردهتر میشد.
تو در احاطه کینهها و نفرتها،
در حصار جهل و دشمنی گرفتار بودی
و آنگاه، با سرانگشت معجزه و غیب،
بند از پای گرفتاران میگشودی.
آه، مولا! ماجرای تو و کودک دلبندت،
آتشی انداخته بود به جان کوردلان
که میپنداشتند میتوانند
حقیقت محتوم جهان را عوض کنند.
آتشی انداخته بود به جان کوردلان
که میپنداشتند میتوانند
حقیقت محتوم جهان را عوض کنند.
چه زیبا جانها را
به عطر حضور یگانه فرزندت آشنا کردی!
چه زیبا فلسفه غیبت و ظهور موعود را بیان کردی؛
جانها هنوز در آتش انتظار موعود شعلهورند.
به عطر حضور یگانه فرزندت آشنا کردی!
چه زیبا فلسفه غیبت و ظهور موعود را بیان کردی؛
جانها هنوز در آتش انتظار موعود شعلهورند.
و امروز، روز توست؛
روز تشییع غریبانه تو بر بال فرشتهها،
روز رهایی تو از حصار «معتمد»ها.
روز تشییع غریبانه تو بر بال فرشتهها،
روز رهایی تو از حصار «معتمد»ها.
نوشته شده در تاریخ شنبه 89 بهمن 23 توسط
سید علی افشاری (منتظر افرا)