بسم الله النور
آبروی حسین به کهکشان می ارزد
یک موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست
گفتا که حسین بیش از آن می ارزد
اربعین سکوت پر معنای کربلا ست
که سیاه پوش شکوفه های اشک شده است
اربعین هفتاد ودوفصل دارد
وهر فصلش هزار حکایت سرخ ازعاشقی
چهل روز است که از آن ظهر پرآشوب میگذرد و از صدای چکاچک شمشیرها و شیهه اسبان بی سوار.چهل روز است آوای شیون زنان و فریاد العطش کودکان، در گوش صحرا زنگ میزند. صحرا هنوز مبهوت آن حادثه شوم است و زمین، زخمهای صدچاکش را از یاد نبرده است.
هنوز بوی خون از صحرا میآید و خاک، بوی درد میدهد.
اکنون تویی و کاروان و صحرای پیش رو.
نگاه کن بانو!
اینجا کربلاست و آن فرات است که این چنین سرافکنده و شرمگین، به راه خود میرود. اینجا کربلاست؛ اما دیگر نه خبر از حسین است و نه از علمهای علمدارت عباس .
اینجا تنها رد خون عزیزانت پیداست که مهربانی دستان قوم «بنی اسد»، آنان را به آغوش خاک سپرده است.
میبینی؟ هنوز طنین گامهای حسینت باقی است، هنوز سایه بلند قامت عباسَت، روی خاکها پیداست و هنوز آوای شیرین زبانیهای رقیهات، آن هنگام که روز زانوی پدر نشسته، به گوش میرسد.
بانو!
این چهل روز پر اندوه را چه کردهای؟ چه کردهای با این همه درد؟
با تصویر سرخ حسین در گودال قتلگاه که خواب آشفته هر شب شده است، با یاد جوانی اکبر و قاسمت که پر کشیدند و با معصومیت علی اصغرت و با رقیه، یادگار حسینت که چون گلی ناشکفته پژمرد، چه کرد، با تو؟!