ز ليلايي شنيدم يا علي گفتبه مجنوني رسيدم يا علي گفت مگر اين وادي دارالجنون است که هر ديوانه ديدم يا علي گفت نسيمي غنچه اي را باز ميکرد به گوش غنچه آندم يا علي گفت خمير خاک آدم چون سرشته چو بر مي خاست آدم يا علي گفتمسيحا هم دم از اعجاز ميزد ز بس بيچاره مريم يا علي گفتمگر خيبر زجايش کنده ميشد يقين آنجا علي هم يا علي گفت علي را ضربتي کاري نميشد گمانم ابن ملجم يا علي گفت دلا بايد که هردم يا علي گفت نه هر دم بل دمادم يا علي گفت