ميخوانم ، كه به فريادم برسي از اين همه درد و بلا؛
ميخوانم، كه دستم گيري تا منِ از پا فُتاده بِپا خيزم ؛
ميخوانم، كه از اين همه قيد و بند نَجاتم دهي؛
ميخوانم ، كه از زندان هوسها و مستيها آزادم كني؛
ميخوانم، كه به درد عشق و محبتت ، مُحرُمُم سازي؛
راضي مشو ، غير تو كس ديگري را بخوانم و جواب نيابم ؛
راضي مشو ، غير تو دامنِ ديگري بگيرم و برنخيزم؛
راضي مشو ، غير تو به كس ديگري دردِ دل گويم و درمان نيابم؛
راضي مشو ، به غير تو اميد بُندم و نااميد گردم؛
راضي مشو ، به غير تو پناه برم و در امان نباشم؛
راضي مشو ، به غير تو تكيه زنم و بيتكيهگاه شوم ؛
پس ،
به حرمت جدت ، علي عليه السلام؛
به جان مادرت ، زهرا سلام الله عليها ؛
و به حق عمـّهات ، زينب سلام الله عليها ؛
جوابم بده و دستم بگير...
اي اميد دلهاي بيقرار !
جانم بفداي چشمان بارانيت .