من دست زنم دراين فراپستي بردامن شاه عالم بالااز بحرنخست گوهر هشتم دريدي چهار لؤلؤ لالاگردون چهار اختر خاتم کاين چارچوگوهرندواودرياداراي نُه آسمان تودرتو دارندة هفت ارض تابرتاسلطان سماء روح و ارض تن قيوم چهار ام و هفت آبااو جان و جميع ماسوي پيکر او کل و جميع کائنات اجزابگذشته ازآن که علم الانسان مالايعلم ستايمش زان ساسلطان که ولايت مطلق کاوهست مدير کن فکان تنهامير ملکوتيان روشن دل پير جبروتيان جان پروااو شخص وجود و هيکل موجود عرش و فلک و ملک همة اعضااز نقطة خاک مرکز هستي پيدا شد و شد چو نقطة پابرجانّه دايرة سپهر از او دائم گردند به گرد مرکز غبراآن نقطه رضاست کز سرکلکش بر لوح قضا قدر کند انشا