الا يا ايها المهدي ! مدام الوصل ناولها ! که در دوران هجرانت بسي افتاد مشکلهاصبا از نکهت کويت نسيمي سوي ما اورد ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلهاچو نور مهر تو تابيد در دل هاي مشتاقان ز خود اهنگ حق کردند و بربستند محملهادل بي بهره از مهرت ! حقيقت را کجا يابد ! حق از ايينه رويت تجلي کرد بر دلهابه کوي خود نشاني ده که شوق تو محبان را ز تقوا داد زاد ره ز طاعت بست محملهابه حق سجاده تزيين کن مهل محراب و منبر را که ديوان فلک صورت از ان سازند محفلهاشب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل ز غرقاب فراق خود رهي بنما به ساحلهااگر دانستمي کويت به سر مي امدم سويت ! خوشا گر بودمي اگه ز راه و رسم منزلهاچو بيني حجت حق را به پايش جان فشان اي فيض! متي من تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها