سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوای دل

السلام علیک ایتها الشهیده


عزیزان و دوستان گرام سلام


می دونیم که حضرت امام حسین علیه السلام خیلی علاقه به دختر سه ساله اش حضرت رقیه سلام الله علیها دارند فقط کافی بدونید که این خانم  حاجات خیلیا رو بر آورده کرده


نگاه به کمی سنش نکنیم بزرگترین حاجتها رو از ایشون بخواهیم  اگه دلها صاف و پاک باشه حتما حاجات برآورده میشه .....                    

     

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود    

یه دختر سه ساله ای که نام او رقیه بود

شبها به یاد مادرش دوری یو بونه میکرد

بابا حسین آروم آروم موهاشو هی شونه میکرد

به دخترش می گفت عزیز به در بابا مرحمی

شبیه مادر منی با تو نمی مونه غمی

می گفت که دختر بابا  بذار چشاتو بوس کنم

آرزومه عزیز من یه روز تو رو عروس کنم

لباسشو عوض می کرد اونو رو شونش میگذاشت

هر جا می رفت اونو میبرد هیچ کجا تنهاش نمیذاشت

تا که یه روز به دخترش گفت که میخاد بره سفر

رقیه به بابا هی  میگفت منم ببر منم ببر

دخترک قصه ما باباشو خیلی دوست میداشت

دلش نمیخاست که بره یا اونو تنها میگذاشت

شیرین زبونی کرد و گفت برای من سوغات نخر

من التماست می کنم دختر تو با خود ببر

دل بابا طاقت نداشت گریه هاشو نیگاه کنه

بغض بکنه  آه بکشه  زندگیشو تباه کنه

تموم اهل خونه رو برد با خودش سوی بلا

رفت به زمینی که حالا بهش میگن کرب و بلا

تو اون زمین ادم بدا جمع شده بودن واسه جنگ

یه مشت حسود و کینه ایی یه عده نامرد دورنگ

تا که یه روز ظهر بابا گفت دختر ناز و با وفا

بیا بشین روی پاهام دارم میرم  پیش خدا

گوش بده حرف پدر و دختر خوب و مهربون

من که دارم میرم ولی تو پیش عمه ات بمون

با گریه گفت بابا حسین  میام تو رو هم میبرم

موقع اومدن برات  گوشواره سوغات میارم

بابا حسین رفت آسمون دیگه به پیشش برنگشت

دختر قصه مونده بود تنها و بیکس توی دشت

بعد  بابا اون ادما خیمه ها رو آتیش زدن

رقیه هی کتک میخورد میگفت بابا اینا بدن

آدم بدا به دختره می زدن و می خندیدن

بسته بودن دست اونو به یک طناب می کشیدن

دختر خسته توی راه پای برهنه می دوید

یکی از اون آدم بدا اومد وموهاشو کشید

به عمه میگفت انگاری بابام منو دوست نداره

خودش میگفت میام پیشت  برام یه گوشواره میاره

اومد بابا ولی چجور یه سر که دیگه تن نداشت

موهاشو پاک کرد و آروم اونو رو دامنش گذاشت

حرفشو گفت پیش بابا  آروم آروم دیگه شکست

بابا رو تو بغل گرفت چشاشو آهسته او بست

دخترک قصه ما فرشته بود و پر کشید

با پدرش به آسمون رفت تا که به خدا رسید

 مخلص همه شما

                            التماس دعا

                                                عزت زیاد
 






نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 85 اسفند 3 توسط سید علی افشاری (منتظر افرا)

السلام علیک یا ثارالله وابن ثاره

سلام بر تو ای ماه درد و ماتم       سلام بر تو الا  ماه محرم

سلام بر غصه های قلب زینب    سلام بر ناله ها و ذکر زینب

قافله عشق در سفر است  یاران شتاب کنید قافله عشق در راه است می گویند  گناهکاران را در این قافله راهی نیست آری اما پشیمانان را چرا حضرت ادم (ع) که نیز سرسلسله خیل پشیمانان است در این قافله ملازم رکاب حضرت حسین ابن علی (ع) است اگر نبود باب توبه ایی که خداوند  با خون سیدالشهداء میان زمین و آسمان گشوده  آدم (ع) نیز دهشت زده و سرگردان در برهوت گمگشتگی وا می ماند  پس وای برما تا دیر نشده  با حالی نادم و پشیمان  دعوت حسین (ع) را لبیک گفته و سوار بر کشتی نجاتش شویم . انشالله تعالی

 بوی   محرمش   میاد            خیمه  و پرچمش  میاد

 فرشته  از تو  آسمون             برای    ماتمش   میاد

 رقیه    دخترش  میاد              صدای   مادرش  میاد

 تشنگی  با  لبش  میاد          حسین با  زینبش   میاد

 شاهزاده ی جون میاد           عباس    پهلون     میاد

 یه   طفل زیبایی میاد             صدای    لالایی    میاد

 مسافرای کربلا دارن             دارن میرن به مهمونی

 دلو  بزن   به   غافله            اگه می خوای جانمونی

 بردارچراغ و پرچمو             اثبا بای  محرمو   .....

 بگیررو دوشت  علمو            دیونه   کن   یه  عالمو

 توی صف زنجیر زنا             آقا   تما شات   می کنه

 اگه  یه  قطره عاشقی             وصل به دریات میکنه

 کنار  هر  سقا   خونه            به تشنه ها آب بنوشون

 بچه های  کوچولورو              لبا س   سقا   بپوشون

دوستان تو این شبای خوب حقیرو رو از دعای خیرتون فراموش نکنید...عزت زیاد






نوشته شده در تاریخ شنبه 85 دی 30 توسط سید علی افشاری (منتظر افرا)

مبتلاتم خاک پاتم حسین ارباب بی کفن

دلداده  کربلاتم   حسین  ارباب  بی کفن

جام شراب نوشینت هستی بدستم داده

ببین که عشق شیرینت چه کاری دستم داده

تو وادی عشق بی نشونت دوره گردم حسین

کودکم و پای عشق پاکت  مرد مردم  حسین

ارباب خوب و نازنین دنبال عشقت

تو آسمونها و زمین

نیگاه نکن که کودکم

تو دیونگی وادی عشقت انگشت نمای فلکم

وقتی که دنیا اومدم با عشق زهرا اومدم

بابام می گفت گل سرم

با اینکه درد و بلاتو به جون می خرم

تویی تو میوه قلب و ثمر من

یادت باشه ارباب من حسینه منم غلام این درم

با اینکه مهتاب منی عشق و تب و تاب منی

اما غلامزاده ارباب منی

بابام می گفت که مهربونی درد دل مارو می دونی

غصه ها رو از دلا می رونی  حرف دل و از چشا میخونی

یادم میاد بچه بودم

باشنیدن اسم قشنگت اقاجون غم تو چشای مادر من خونه میکرد

اشک چشاش می چکید و پیش چشام دنیا رو ویرونه میکرد

یادم میاد بچه بودم

هنوز اسم مادرمو نمی دونستم من بابام می گفت بگو حسین

هر موقع قلبت میگیره بگو حسین

عالم تو زلفش اسیره بگو حسین

یادم میاد بچه بودم

مادرمن لباس سیا تنم میکرد حرز تو گردنم میکرد

می گفت عزیزم که دیگه محرمه

ماه عزای عالمه ماه غمه ماه غمه

هر چی از ارباب و غمهاش بخونی بازم کمه

یه شب که از هیات اومدم اون شب که ازبس سینه زدم

جای دستم مثل گل سرخی رو سینه بود و نشون مادرم دادم

مادرم گفت پسرم

نشون دادی که مرد شدی پیش زهرا رو سفید شدی

یادم میاد بچه بودم

به بابام گفتم از اربابم بگو قصه عشقو برای دل بی تابم بگو

بابام می گفت ای پسرم

یکی بود یکی نبود توی صحرا یه مردی بود

از تشنگی دنیا به پیش

چشاش زار و کبود قصه بدینجا که رسید

بغض دل من ترکید گریه امونم رو برید

کبوتر سینه من به کربلای تو رسید

صدای هل من ناصرتو از ضریحت شنید

الهی بمیرم از غصه دل و غمهای زینب

الهی تو مجلس روضه تو جونم بیاد برلب

مبتلاتم خاک پاتم حسین ارباب بی کفن

دلداده   کربلاتم  حسین  ارباب  بی کفن

سلامتی حضرت بقیه الله الاعظم و تعجیل در ظهور منتقم خون خدا همواره بفرستیم صلوات

یا حق






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 84 بهمن 25 توسط سید علی افشاری (منتظر افرا)

بسم الله الرحمن الرحیم

روی چو در ماه محرم کنم    پشت به محرم و نامحرم می کنم

مست اگرم زاده زهرا کند       مست همه عالم و آدم می کنم

ذکر حسین جان بودم بر زبان     خیر کثیر است چرا کم کنم

گرم او بجان زند شعله ایی     زنده دو صد عیسی مریم کنم

چو مادرت فاطمه این زمزمه     حسین حسین حسینم کنم

واما برگزیده ایی از کتاب فتح خون

شهید سید مرتضی آوینی

امام ایستاد و خطبه ای کربلایی خواند : « اما بعد... می بینید که کار دنیا به کجا کشیده است ! جهان تغییر یافته ، منکَر روی کرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی کم مایه باقی نمانده است . » «زنهار ! آیا نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است ، من درمرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت . مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند که معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگر نه ، چون به بلا امتحان شوند ، چه کم هستند دینداران .»

لیرغب المؤمن فی لقاء ربه ... عجب رازی در این رمز نهفته است ! کربلا آمیزه کرب است و بلا ... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است . و آن تشنگی که کربلاییان کشیده اند ، تشنگی راز است. و اگر کربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ که می دانی ـ نرسند ، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند ،‌میکده اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی سرودست و پا افتاده اند . آن شراب طهور را که شنیده ای ، تنها تشنگان راز را می نوشانند و    

ساقی اش حسین است ؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین.

الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها

                                   که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

تا روزی دگر

                             دست حق یارتان

                                                             خدانگهدارتان






نوشته شده در تاریخ شنبه 84 بهمن 15 توسط سید علی افشاری (منتظر افرا)

السلام علیک ایتها الشهیده

عزیزان و دوستان گرام

می دونیم که حضرت امام حسین علیه السلام خیلی علاقه به دختر سه ساله اش حضرت رقیه سلام الله علیها دارند فقط کافی بدونید که این خانم  حاجات خیلیا رو بر آورده کرده

نگاه به کمی سنش نکنیم بزرگترین حاجتها رو از ایشون بخواهیم  اگه دلها صاف و پاک باشه حتما حاجات برآورده میشه .....

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود    

یه دختر سه ساله ای که نام او رقیه بود

شبها به یاد مادرش دوری یو بونه میکرد

بابا حسین آروم آروم موهاشو هی شونه میکرد

به دخترش می گفت عزیز به در بابا مرحمی

شبیه مادر منی با تو نمی مونه غمی

می گفت که دختر بابا  بذار چشاتو بوس کنم

آرزومه عزیز من یه روز تو رو عروس کنم

لباسشو عوض می کرد اونو رو شونش میگذاشت

هر جا می رفت اونو میبرد هیچ کجا تنهاش نمیذاشت

تا که یه روز به دخترش گفت که میخاد بره سفر

رقیه به بابا هی  میگفت منم ببر منم ببر

دخترک قصه ما باباشو خیلی دوست میداشت

دلش نمیخاست که بره یا اونو تنها میگذاشت

شیرین زبونی کرد و گفت برای من سوغات نخر

من التماست می کنم دختر تو با خود ببر

دل بابا طاقت نداشت گریه هاشو نیگاه کنه

بغض بکنه  آه بکشه  زندگیشو تباه کنه

تموم اهل خونه رو برد با خودش سوی بلا

رفت به زمینی که حالا بهش میگن کرب و بلا

تو اون زمین ادم بدا جمع شده بودن واسه جنگ

یه مشت حسود و کینه ایی یه عده نامرد دورنگ

تا که یه روز ظهر بابا گفت دختر ناز و با وفا

بیا بشین روی پاهام دارم میرم  پیش خدا

گوش بده حرف پدر و دختر خوب و مهربون

من که دارم میرم ولی تو پیش عمه ات بمون

با گریه گفت بابا حسین  میام تو رو هم میبرم

موقع اومدن برات  گوشواره سوغات میارم

بابا حسین رفت آسمون دیگه به پیشش برنگشت

دختر قصه مونده بود تنها و بیکس توی دشت

بعد  بابا اون ادما خیمه ها رو آتیش زدن

رقیه هی کتک میخورد میگفت بابا اینا بدن

آدم بدا به دختره می زدن و می خندیدن

بسته بودن دست اونو به یک طناب می کشیدن

دختر خسته توی راه پای برهنه می دوید

یکی از اون آدم بدا اومد وموهاشو کشید

به عمه میگفت انگاری بابام منو دوست نداره

خودش میگفت میام پیشت  برام یه گوشواره میاره

اومد بابا ولی چجور یه سر که دیگه تن نداشت

موهاشو پاک کرد و آروم اونو رو دامنش گذاشت

حرفشو گفت پیش بابا  آروم آروم دیگه شکست

بابا رو تو بغل گرفت چشاشو آهسته او بست

دخترک قصه ما فرشته بود و پر کشید

با پدرش به آسمون رفت تا که به خدا رسید

 مخلص همه شما

                         التماس دعا

                                           عزت زیاد

 






نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 84 بهمن 13 توسط سید علی افشاری (منتظر افرا)
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin

==============================================